همه‌ی نوشته‌های سینا

گابو هم رفت

برای پرواز گابریل گارسیا مارکز ۲۸ فروردین ۹۳


سلام گابریل

صد سال دیگر

بازهم سلام می گوییم

به تو

صدها سال تنهایی

ما را مصمم تر کرده رفیق


برچسب‌ها: گابریل گارسیا مارکز, درگذشت

نرفته!


ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪﺍﯼ

ﮐﻨﺎﺭ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﮐﻪ ﮐﺎﺷﺘﻪﺍﯼ

ﺷﮑﻮﻓﻪﻫﺎ

ﭼﻪ ﺑﯿﺪﺭﯾﻎ

ﺑﺮ ﺗﻮ ﻣﯽﺑﺎﺭﻧﺪ

ﻣﻪﯼ ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﯽ

ﺣﯿﺎﻁ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ

ﻟﺒﺨﻨﺪﺕ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﻣﻪ ﺁﻟﻮﺩ ﺑﺎﻏﭽﻪ

ﻧﻔﺲ ﻣﯽﮐﺸﺪ ﻫﻨﻮﺯ

خواهم آمد به روستا

چقدر هوای روستا دارم
چقدر روستا را دوست می‌دارم
خواهم آمد آخر
هم صحبت درخت و رودخانه خواهم شد
پای درد دل سپیدرود خواهم نشست
به سگ مهربان همسایه
مهربانی خواهم کرد
به گربه‌ مش شعبان
لقمه‌ای از سفره‌ی حصیری پهن شده در باغ
تعارف خواهم کرد
با خروس باغ همسایه آواز خواهم خواند
با جوان شاعر چولاب با بهزاد*
هم صدا خواهم شد
چولاب را بیشتر از هر وقت دوست خواهم شد
به روستا خواهم آمد
همین روزها
ای باغ
ای شالیزار
ای کلاغ
ای کبوتر چاهی
ای بلبل
ای مرغ
ای خروس
ای جوجه ها
ای اردک
ای غاز
ای اهالی چولاب
دعا کنید
که زودتر بیایم و روستا را زیارت کنم
…….
*چولاب: روستایی در 5 کیلومتری آستانۀ اشرفیه
*بهزاد سواری: شاعر و نویسنده ساکن چولاب که عکس هم از اوست

ﯾﮏ ﺗﮑﻪ ﻧﺎﻥ

 ﻧﺎﻥ ﺑﺮﺑﺮﯼ ﺧﺸﺨﺎﺷﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮﮎ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﺗﺎﺯﻩ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﭼﻨﺪ ﺟﻠﺴﻪ ﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﻭ ﻃﻮﻻﻧﯽ، ﻏﯿﺮ ﺍﺯ ﭼﺎﯼ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ام.

ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﯾﺎ ﻧﮕﺎﻩﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ. ﻓﻮﺭﯼ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻠﻮ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ :

ﻣﺮﺳﯽ ﭘﺴﺮﺟﺎﻥ ! ﺍﻻﻥ ﺳﺮ ﮔﺬﺭ ﻧﺎﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮم.

ﺗﮑﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ :

ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﺗﯿﮑﻪ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ، ﺻﻒ ﻧﻮﻧﻮﺍﯾﯽ ﺷﻠﻮﻏﻪ !

ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ و ﺑﻪ ﻗﺪ ﻭ ﺑﺎﻻﯼ ﭘﺴﺮﮎ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ .  ﯾﮏ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﭻ ﮐﻮﭼﻪ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺩ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ.

کوچه

نمی‌دانم کجا او را دیده‌ام. قیافه‌اش خیلی آشناست. برای اینکه سر صحبت را باز کنم می‌پرسم:

– آقاپسر ببخشید! نام این کوچه چیه؟

جواب می‌دهد:

– صومعه بیجار

می‌گویم:

– می‌دونم، این کوچه رو می‌گم! این کوچه فرعی رو؟ ادامه خواندن کوچه

انار

  چرا هر چی من می گم تو فقط می گی “انار، انار”! زبونت را زنبور نیش زده؟ از موی سفیدت خجالت نمی کشی؟ از این دو نخ شفید! تو مگه خواهر و مادر نداری؟ بازم می گه “انار”. چرا باید صدامو بلند نکنم؟ می ترسی همسایه ها بشنوند؟خب بذار بشنوند، تو یکی دیگه برام از فرهنگ آپارتمان نشینی حرف نزن! اگه حالیت بو، این غلطو نمی کردی! منه بدبختو بگو تازه رسیدم خسته و کوفته، اومدم دراز بکشم رو کاناپه که یه کم آرامش بگیرم،زن و بچه ی خودت بودن، اگه یهو می دیدن دوتا چشم نامحرم، مث دزادا، میخ اونا شده، زهره ترک نمی شدند؟ها؟ ادامه خواندن انار